باور نکردنیه ولی سی سال پیش، ۸۸٪ مردم چین فقیر بودن و امروز جمعیت فقیر چین کمتر از یک درصده!!! توی این قسمت میفهمیم که چه چیزی باعث فقر و بعدتر، ثروت چین شد.
برای بررسی این تغییر بزرگ برمیگردیم به سال ۱۹۷۸ وقتی که کشاورزان یک روستا در چین تونستن بدون تغییر هیچ چیز، و صرفا با نوشتن یک قرارداد پرمخاطره محصولشون رو ۵ برابر کنن.
منبع: Planet Money
نویسنده منبع اصلی: David Kestenbaum | نویسنده این قسمت: حسین نقدبیشی | روایت: حسام مدنی | تدوین و کاور: امین قطبیفر
خط روند این قسمت
قسمت هفتم اسکروجپادکست: گربه سفید، گربه سیاه
در سال ۱۹۷۸ کشاورزانِ روستای شیائوگانگِ چین در یک کلبهی گلی جمع شدند تا یک قرارداد محرمانه رو امضا کنن. با نوشتن این قرارداد در اوج کمونیسم اونها جونشون رو به خطر انداخته بودن. در این دوران همه در مزارع جمعی روستا کار میکردن و تمامی زمینها متعلق به دولت بود. مالکیت شخصی معنایی نداشت.
یکی از کشاورزان اون دوران تعریف میکنه که «تو اون زمان همهچیز به جامعه تعلق داشت بود. کسی مالک چیزی نبود.» کشاورزا در یکی از جلسات از مسئولان کمونیست پرسیدن:«دندونهای توی دهنمون چی؟ مالک اون هستیم؟» و جواب نه بود. دندونهای شما متعلق به جمعه.
روی کاغذ، قرار بود که دولت چیزی که جمع، کاشته و درو شده رو بگیره و بین تمام خانوادهها توزیع کنه. ولی هیچ انگیزهای برای کار کردن نبود. «چه صبح زود میرفتیم و سخت تلاش میکردیم و چه تنبلی میکردیم فرقی نمیکرد. سخت کار کن، کم کار کن، فرقی نداره. همه یک چیز گیرشون میاد.» همین هم باعث میشد که آدمها اونقدری جدی کار نکنن.
در روستای شیائوگانگ غذا هیچوقت کافی نبود. کشاورزها مجبور بودن به روستاهای دیگه برن و گدایی کنن. بچهها گرسنه بودن و آدمها بیچاره و ناامید.
همین شد که تو زمستون ۱۹۷۸ بعد یک برداشت ناامیدکنندهی دیگه، یک فکر به سر کشاورزهای روستا زد. تصمیم گرفتن بهجای اینکه بهصورت جمعی کشاورزی کنن، هر خانواده قطعهی زمین خودش رو داشته باشه. اگه یک خانواده محصول بیشتری به عمل میاورد، میتونست بعد دادن سهم دولت محصول مازاد رو برای خودش نگه داره.
چنین ایدهای اگرچه سادهاست و حدودا به قدمت تاریخِ، اما در چینِ سالِ ۱۹۷۸ انقدر خطرناک بود که کشاورزها مجبور شدند در خفا جمع بشن و درموردش صحبت کنند.
عصر یک روز زمستانی کشاورزها یکی یکی و آهسته وارد یک خونهی معمولی اون دوران شدند، توی این خونه نه خبری از برق بود، نه آب لولهکشی. سقف کاهگلی و زمین خاکی؛ بدون فرش یا هرچی.
اکثر کشاورزها موافق بودن. دوست داشتن که خصوصیسازی رخ بده. ولی بعضیها هم مطمئن نبودن. میگفتن این کار مثل برق فشار قوی میمونه. البته روستاییهای اون زمان چین تاحالا وسیلهای که با برق کار کنه رو ندیده بودن ولی درموردش شنیده بودن. میدونستن که اگه بهش دست بزنی {مکث} همون لحظه میمیری.
کشاورزها باوجود همهی خطرها پذیرفتن که این کار رو انجام بدن. از گرسنگی و فقر و فلاکت کارد به استخونشون رسیده بود و دیگه چارهای نداشتن. اونها تصمیم گرفتند که یه قرارداد هم تنظیم کنن تا همه ملزم به اجرا بشن. روی تنها کاغذی که توی روستا پیدا میشد و زیر روغن چراغی نفتی، قرارداد رو نوشتن و سردستهی کشاورزها قرارداد رو توی یک چوب بامبو توی سقف خونهاش پنهان کرد.
اونها قبول کردن که زمینها رو بین خانوادهها تقسیم کنن و هر خانواده قبول کرد که بخشی از محصولش رو به دولت و جامعه بده. هرکس هم چیزی فراتر از اون داشت میتونست برای خودش نگه داره.
این قرارداد خطری که کشاورزها باهاش مواجه بودن رو در نظر گرفته بود: اگر هر یک از کشاورزها اعدام میشد یا به زندان فرستاده میشد، طبق قرارداد سایر کشاورزها از بچههاشون تا سن ۱۸ سالگی نگهداری میکردن.
با اینکه اعضای قرارداد تلاش میکردن که قراردادشون رو مخفی نگهدارن ولی وقتی به زمینهاشون میرفتن همهچیز متفاوت بود. قبل قرارداد کشاورزها بهزور و با صدای سوتِ کار خودشون رو به زمین میکشوندن، ولی بعد قرارداد خانوادهها آفتا نزده توی زمینها سخت مشغول کار بودن.
«همهی ما یواشکی در حال رقابت با هم بودیم؛ هر کس میخواست بیشتر از نفر کناریاش محصول برداشت کنه.»
زمین همون زمین بود، آدمها همون آدمها و ابزارها همون ابزارها ولی با تغییر قوانین اقتصادی، با گفتن اینکه هرکس میتونه صاحب بخشی از چیزی که میکاره باشه همهچیز عوض شد.
بالاخره فصل برداشت رسید. همه خوشحال بودند و میخندید اونها کلی محصول داشتند. اما این خوشحالی خیلی پایدار نبود.
یک روز مسئولین حزب کمونیست اومدند و سردستهی کشاورزها رو با خودشون بردن. اونها به سردسته فحش میدادند و جوری باهاش رفتار میکردند که با یک اعدامی.
برداشت آخر فصل اونها رو لو داده بود: [با لحن تعجب و کمی بلندتر] محصولی که اونها توی یک سال برداشت کرده بودن، بیشتر از {تاکید و مکث رو مضافالیهها} جمعِ محصولاتِ پنجسالِ گذشته بود.
—- آهنگ و تغییر فضا —
سلام
شما به اپیزود هفتم پادکست اسکروج گوش میدید. این قسمت در آذر ماه ۹۹ منتشر میشه. اسکروج پادکستیه که در هر قسمت یک موضوع چالشبرانگیز مطرح، و سعی میکنه با کمک علم اقتصاد، سیاست و غیره به شیوه روایت داستانهای واقعی بهش پاسخ بده. توی این قسمت میخوایم دلیل بخشی از موفقیت اقتصادی چین رو بررسی کنیم.
در ۵۰ سال گذشته اقتصاد چین راه درازی رو طی کرده و خودش رو از یک جمعیت قحطی زده به بزرگترین اقتصاد دنیا رسونده. به لطف سیاستهای درست اقتصادی، از سال ۱۹۷۸ تا الان بیشتر از ۵۰۰ میلیون آدم از فقر نجات پیدا کردن. زمانی امید به زندگی چینیها فقط ۳۶ سال بود و عدهی کمی سواد خوندن و نوشتن داشتن. الان چینیها ۷۶ سال عمر میکنن و ۹۵٪شون با سوادن.
احتمالا تا به حال اسم مائو رو شنیدید. اما ممکنه اسم دِنگ شیائوپینگ کمتر به گوشتون خورده باشه.
مائو زِدونگ کسیه که در سال ۱۹۴۹، سی سال قبل از ماجرای کشاورزهای ما، موفق شد نیروهای خارجی و نیروهای داخلی رو شکست بده، کشور رو متحد کنه و جمهوری خلق چین رو پایهگذاری کنه. اما دنگ شیائوپینگ…
زمانی که مائو جمهوری خلق چین رو بنیانگذاری کرد بیش از ۸۰٪ مردم در فقر زندگی میکردن. اما اون چیزی رو بهوجود اورد که در ۱۰۰ سال گذشتهی چین بیسابقه بود: یک کشور متحد.
مائو به دنبال چینی قدرتمند بود که همه توش برای حکومت کار میکردن. توی چینِ تصوراتِ مائو، ملت چین از آمریکا و شوروی جلو زده بودن و دنیا رو رهبری میکردن. مائو یکم بعد از اینکه قدرت پیدا کرد، همه زمینها رو از صاحبانشون گرفت تا یک جامعهی کمونیستی رو تشکیل بده. حالا آدمها توسط دولت استخدام میشدن، از دولت درآمد میگرفتن و روی زمینهای متعلق به دولت کار میکردن.
با تقلید از شوروی، در ده سال اول رهبریش، مائو تونست کشور رو به یک رشد بیسابقه برسونه. تولید صنعتی هر سال رشدی دو رقمی داشت اما این رشد، مثل رشد و صنعتیشدن شوروی، کم کم متوقف شد.
مائو که از شوروی و شیوههاش ناامید شده بود، در سال ۱۹۵۸ «گام بزرگ به جلو» رو مطرح کرد. برخلاف شوروی که همهی تصمیمات رو مرکز میگرفت، مائو تصمیمات خُرد رو به دولتهای محلی سپرد. سایر ایدئولوژیها نفی شدن و شعار «بهتره قرمز باشی تا متخصص» مطرح شد. به این صورت که مهم نبود فرد چقدر تخصص داشت، اگر کمونیست نبود در دولت و تصمیماتش و حتی به عنوان یک شهروند نقشی نداشت و باید حذف میشد.
برنامهی «گام بزرگ به جلو» دو هدف داشت: اول اینکه کشاورزی در روستاها رو به حد اعلای خودش بر سونه تا از مازادش بشه کارگران صنایع رو سیر کرد و دوم اینکه از ظرفیت روستاها برای صنعت استفاده بشه.
در عرض چندماه و به ضرب زور، مردم رو در دستههای بزرگ مجبور به کار در جمعها میکردن. دیگه مالکیت خصوصی معنایی نداشت و زحمت آدمها به برداشت جمع کمک میکرد و نه پاداش خودشون. بیشتر از ۲۵۰۰۰ جمع شکل گرفت که در هر یک ۵۰۰۰ خانواده بود!
آدمها تشویق میشدن که به هر طریقی که میتونن به جمع کمک کنن. مثلا فرض میشد که گنجشکها که بخشی از گندمهای روی زمین رو میخوردن به قحطی کمک میکنن. برای همین هم از مردم خواسته میشد با درست کردن سر و صدا گنجشکها رو بترسونن و اگر هم تونستن اونا رو بکشن. مائو انتظار داشت که جمعی کردن اقتصاد باعث رشد صنعت و کشاورزی بشه ولی سخت در اشتباه بود.
اکثر کشاورزها بیشتر از زحمتی که کشیده بودن میخوردن، کمتر کار میکردن، و کشتن گنجشکها هم باعث حملهی ملخها شد. وضعیت خراب شده بود و بزرگترین قحطی دستساخت بشر رخ داد. ۳۰ تا ۵۵ میلیون نفر از گرسنگی مردن. وضع انقدر خراب بود که کم کم آدمها یاد گرفتن که کدوم نوع از خاک قابل خوردنن و وقتی که اون نوع خاک کمیاب میشد میدونستن که کدوم نوع از زغالسنگ میتونه لحظهای گشنگیشون رو تسکین بده.
از همه بدتر اما اینکه، در تمام این سالها مائو نمیخواست به شکستش اعتراف کنه و حتی سعی میکرد با صادر کردن گندم به کشورهای آفریقایی و کوبا اونها رو مجاب کنه که به آیین کمونیسم چینی رو بیارن. اون حتی در ازای حمایت سیاسی و دریافت سلاح هم گندمها رو صادر میکرد و وقتی که ژاپنیها و آمریکاییها خواستن برای رفع قحطی به چین ۱۰۰ هزار تن گندم بدن با کمکشون مخالفت شد. البته که مرگ مردم برای مائو بیمعنی بود. نقل قولی از مائو هست که میگه:«مرگ فواید خودش رو هم داره. باعث میشه زمین بارور بشه.»
در اوایل کار مائو تمام منتقدین رو حبس، اعدام یا تبعید کرد. مائو، دنگ شیائوپینگ رو هم به تبعید فرستاد. دنگ مردی بود که از زمان بنیانگذاری جمهوری خلق با مائو همراه بود. در مقابل مائو که به «بهتره قرمز باشی تا متخصص» باور داشت، دنگ بسیار عملگرا بود و روی عقاید تعصبی نداشت. در یک جلسه گفته بود «مهم نیست که یک گربه سیاهه یا سفیده، تا وقتی که موش بگیره، گربهی خوبیه.» به خاطر همین خردگرایی هم مورد غضب مائو واقع، و تبعید شد.
مائو اما کم کم مجبور شد که با اشتباهاتش مواجه بشه و آقای دنگ شیائوپینگ کم کم پیشبرندهی جدید جمهوری خلق چین شد و چین رو تبدیل به غولی کرد که امروز میبینیم.
— آهنگ —
روزی که سردستهی کشاورزهای داستان رو به حزب محلی کمونیست میبردن هیچوقت تصور نمیکرد که زنده از اونجا بیرون بیاد، چه برسه به اینکه تا به امروز زنده بمونه و پادکست انگلیسیزبان Planet Money برای دیدار با شخص اون به چین سفر کنه و باهاش مصاحبه کنه، و حتی یک آدم بشینه و مصاحبهاش رو به فارسی ترجمه کنه و شما بهش گوش بدید.
اون روز برای سردستهی کشاورزها روز وحشت بود. فکر میکرد جدی جدی قراره بمیره. اما یک تماس اون رو نجات داد. یک مقام بزرگ مرکزی با حزب محلی تماس گرفته بود تا بهشون بگه که با سردسته کاری نداشته باشن. اون گفت: «من از کار این کشاورزها حمایت میکنم، داستان این کشاورزها باید به بقیهی کشور هم گفته بشه.»
به کمک این مقام بزرگ حزب مرکزی خصوصیسازی، اگرچه به آهستگی و با برنامهریزی دقیق، کم کم کل چین رو فرا گرفت و الان بیشتر از ۷۰٪ مردم چین برای بخش خصوصی کار میکنن.
تصویر این مقام بزرگ حزب مرکزی روی کاور این قسمت اسکروج هست. مرد کاوبویی داستان ما کسی نیست جز دنگ شیائوپینگ، دنگ شیائوپینگ اولین مقام رسمیای بود که به آمریکا سفر کرد و کسی بود که روابط رو با غرب عادیسازی کرد.
اون برای اینکه تصویر مهربونتری از چین ارائه بده در یکی از جشنهای آمریکایی شرکت کرد، کلاهکاوبویی پوشید و با عادیسازی روابط با سایر کشورهای جهان تونست سرمایهگذاری خارجی زیادی رو جلب کنه و تولید کشورش رو بهقدری بالا ببره که الان چین از منظر قدرت خرید، بزرگترین اقتصاد دنیاست.
تصور کنید چین میخواست همچنان بر مسیر غلط خودش پافشاری کنه، آیا امروز روی تک تک محصولات چینی عبارت Made in China نقش بسته بود؟
مائو میخواست رهبری دنیا رو بهدست بگیره اما دنگ شیائوپینگ معتقد بود که چین باید به خودش بپردازه و نباید توجهها رو به خودش جلب کنه، همین هم شد که آروم و بیصدا چین تبدیل به رقیبی برای غرب شد.
آزادسازی تجارت و بازکردن درهای کشور رشد اقتصادی رو مثل فنر فعال کرد. شاید اسم شنزن رو شنیده باشید، جایی که قبلا یک روستای ماهیگیریِ کوچیک توی چین بود امروز قلب اقتصادی جنوب چینه و درآمد این شهر از هنگکنگ هم بیشتره.
این روزها، دولت چین بهوضوح به اتفاقی که بین روستاییان شیائوگانگ رخ داده میباله و قراردادی که روزی پنهان و غیرقانونی بود، امروز توی موزه نگهداری میشه و بچههای چینی توی مدرسه در مورد این قرارداد میخونن.
چیزی که شنیدید، اپیزود هفتمِ پادکست اسکروج بود. توی این گیر و دار کرونا فرصت رو غنیمت شمردیم و سایت اسکروج هم راه افتاد. برای خوندن مطالب بیشتر در زمینه علوم اجتماعی لطفا به سایتمون سری بزنید و حتما نظر بدید. کافیه توی گوگل اسکروج پادکست رو سرچ کنید. برای حمایت از اسکروج و ادامه تولید اون لطفا ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
میتونید ما رو در اینستا، توییتر، لینکدین، تلگرام یا تمامی پادگیرهای مورد علاقهتون دنبال کنید. کافیه دنبال اسکروجپادکست بگردید سر هم، با دوتا او
اگر سوالی در مورد آدمها جامعه، اقتصاد یا سیاست ذهنتون رو درگیر کرده میتونید از طریق سایت، تلگرام یا ایمیل ازمون بپرسید.