در زمان ظهور نازیها ایدهای مطرح شد مبنی بر اینکه کارگرانی که از بازار آزاد صدمه میبینند، به اقتدارگرایی متمایل میشوند. این ایده دارد دوباره ظهور میکند.
یک کتاب جدید، سیاستمداران مفتون بازار آزاد را مسبب رواج اقتدارگرایی میداند. در دههی ۱۹۳۰ در لندن، کارل پولانیی پناهنده و روشنفکر مجارستانی در میان دوستانش به بدبینی شهره شده بود. اندوه او قابل درک بود.
مقدمه
در سال ۱۹۳۳، حدود پنجاه سال داشت که کشورش، اتریش، به سمت فاشیسم رفت. او مجبور شد مادر، همسر و فرزندانش را در وین رها کند. اگرچه برای مدتی طولانی سردبیری و تحریر هفتهنامهی وینی معروف، اکونومیست اتریشی را بر عهده داشت. هفتهنامهای که مقالات چهرههای معروفی همچون فردریش هایک و یوزف شومپیتر را چاپ میکرد. او شغل خود را «بیثمر در عمل و نظر» میدانست. خود را به خاطر ناتوانی در تشخیص چالش سیاسی مهم عصر خود سرزنش میکرد. برای او همانند هر پناهندهی دیگری، پول معضل بود.
علیرغم داشتن توصیهنامه از تاریخدانان معروف، پولانیی نتوانست کرسی استادی یا پژوهانه (fellowship) بگیرد. اما توانست با انجام بخشی از سردبیری یک گلچین ضدفاشیستی، که مقالاتی هم از ویستن هیو آودن و راینهولد نیبور داشت، سیوهفت پوند دریافت کند. خود پولانیی در این گلچین بحث میکند که فاشیسم سیاستهای دموکراتیک را از جامعهی انسانی میستاند تا آنجا که «فقط زندگی اقتصادی باقی میماند». یک اسکلت بدون روح.
در سال ۱۹۳۷ او در برنامههای سوادآموزی بزرگسالان در کنت و ساسکس درس میداد. با اتوبوس و ترن رفتوآمد میکرد، و اگر برای بازگشت به خانه دیر میشد در خانهی دانشآموزانش میماند. موضوع تاریخ اقتصاد بریتانیا بود که تا آن زمان مطالعهی زیادی درموردش نداشت. او آموخت نظام سیاسی بریتانیای کبیر، اولین ملت جهان که صنعتی شد، چگونه تحت تأثیر نظام سرمایهداری تغییر کرده است. از این رو دریافت که آلودگی کشورهای نامتناجس و پراکندهای چون ژاپن، کرواسی و پرتغال به فاشیسم آنقدرها هم تعجبآور نیست.
متوجه شد که علت ظهور فاشیسم نباید به چیزهایی مثل «عوامل محلی، روحیهی ملی یا پسزمینههای تاریخی» ربط داده شود. فاشیسم حتی نباید یک جنبش سیاسی دانسته شود، بلکه فاشیسم یک احتمال همیشگی است. ریفلکسی که در واکنش به یک نوع درد خاص میتواند در هر جغرافیای سیاسی رخ بدهد. به عقیدهی پولانیی، وقتی میل سودطلبی با نیاز به حفظشدن از اثرات سوء همین امیال به بنبست میرسد، رأیدهندگان وسوسه میشوند به «راهکار فاشیستی» روی بیاورند. یعنی برای داشتن همزمان سود و امنیت، از آزادیهای مدنی چشم میپوشند. این دید، زیربنای شاهکار او «دگرگونی بزرگ» شد. کتابی که در ۱۹۴۴، زمانی که دنیا داشت اثرات مخرب فاشیسم را هضم میکرد به چاپ رسید.
امروزه همانند دههی ۱۹۳۰، سیاستمداران قدرتطلب در حال رشدند. افرادی که به رسانهها زورگویی کرده و به جامعهی مدنی حمله و بنیانهای قضایی را تضعیف میکنند. در کتاب آتشین و جامع «آیا دموکراسی میتواند سرمایهداری جهانی را تاب آورد؟»، روزنامهنگار، سردبیر و استاد دانشگاه، رابرت کاتنر، پولانیی را به مثابهی پیامبری نادیدهگرفتهشده میداند. همانند پولانیی، کاتنر باور دارد که بیرحمی بازار آزاد فراتر از آن چیزی است که شهروندان بتوانند تحمل کنند. این ما را به نحوی جدید در خطر راهکار فاشیست قرار میدهد. اگرچه، آنگونه که کاتنر توضیح میدهد بنبست سیاسی عصر جدید متفاوت از آن چیزی است که در دههی ۱۹۳۰ رخ داد.
برخلاف گذشته علت این بنبست سیاسی، به بنبست رسیدن دولتهای چپگرا و بخش تجاری مرتجع نیست. بلکه علت، چپگراهای درون دولت هستند که اصول خود را فراموش کردهاند. به عقیدهی کاتنر از زمان فروپاشی شوروی، دموکراتهای آمریکا، حزب کارگر بریتانیا و بسیاری از احزاب سوسیالدموکرات اروپا همواره به سمت راست متمایل شده، و دغدغهی معیشت کارگران را به کناری نهاده و قدرت بازار را در آغوش گرفتهاند. آنها بهقدری با شرکتهای بزرگ و سرمایهداران همسو شدهاند که اکنون کارگران دیگر این نمایندگان را مدافع حقوق خود نمیدانند. وقتی که سیاستمداران قدرتطلب با وعدهی شغل و حس یک هدف مشترک ظاهر شدند، رأیدهندگان طبقهی کارگر آمادهی شنیدن چنین پیامی بودند.
کمی بیشتر درباره کارل پولانیی
زاده شده در ۱۸۸۶ در وین، کارل پولانیی در بوداپست در یک خانوادهی بهروز و بسیار بافرهنگِ یهودی بزرگ شد. پدر پولانیی، مهندسی که پیمانکار راهآهن شده بود، آنقدر باوجدان بود که وقتی کسبوکارش شکست خورد، پول تمام سهامداران را پس داد. همین کار باعث فقر خانوادهاش شد. مادر پولانیی یک کالج زنان باز کرد و مدیریت یک سالن را برعهده داشت. او چنان شخصیت پرتلاطمی داشت که عروسش یکبار او را به «کتابی که هنوز نوشته نشده» تشبیه کرد. با توجه به زندگینامهای که گرت دیل در سال ۲۰۱۶ نوشته، این خانواده در خانه، آلمانی، فرانسوی و کمی مجاری صحبت میکردند. خود کارل پولانیی هم در زمان کودکی انگلیسی، لاتین و یونانی را آموخته بود.
«من بردباری را نه تنها از گوته، که از قرائتهای به ظاهر ناهمخوانِ داستایفسکی و جان استوارت میل نیز آموختم.»
فرار پولانیی به وین
بعد از دانشگاه، پولانیی در پایهگذاری حزب شهروندان رادیکال مجارستان نیز نقش داشت. اعضای این حزب حامی بازتوزیع زمینها، تجارت آزاد و حق رأی بیشتر بودند. البته او آنقدری به سنت پایبند مانده بود که در جنگ جهانی اول به عنوان افسر سواره نظام نامنویسی کند. در خط مقدم، جایی که به گفتهی خودش «زمستان روسی و استپ سیاه» او را «از اعماق قلب منزجر» میکرده است، با اشتیاق شروع به خواندن «هملت» کرد. به خانوادهاش نامههایی فرستاد و از آنها خواست که کتابهایی از مارکس، فلوبر و لاک برای او بفرستند. بعد از جنگ حزب شهروندان رادیکال به قدرت رسید اما آنها شانس خود را خراب کردند. در دولت کمونیستی کوتاهعمری که به وجود آمد، گیورگ لوکاچ که بعدها منتقد ادبی مارکسیستی مشهوری شد، به پولانیی پیشنهاد کار در وزارت فرهنگ را داد.
زمانی که دولت کمونیستها برافتاد، قتلعام فراگیر شد و پولانیی به وین گریخت. در مورد حالوهوای این روزهای او ایلونا داسزینسکا، کسی که بعدها همسر پولانیی شد، میگوید:«او به کسی میمانست که چشم به روزهای قبل میدوخت و نه روزهای آتی». داسزینسکا مهندسی کمونیست و ده سال کوچکتر از پولانیی بود. او الماسهای تزاری را در یک خمیردندان قاچاق کرده بود و یکبار یک تپانچه قرض کرده بود تا نخست وزیر مجارستان را به قتل برساند. البته او قبل از اینکه ایلونا او را بکشد استعفا داد. او و پولانیی در ۱۹۲۳ ازدواج کردند و خیلی زود صاحب یک دختر شدند.
در روزهایی که وین را وین سرخ میگفتند. زمانی که دولتِ سوسیالیستِ شهر برای طبقهی کارگر آپارتمان فراهم کرده و مهدکودک و کتابخانههای جدید باز میکرد. پولانیی در خانهاش سمینارهای غیررسمیای در مورد اقتصاد سوسیالیستی برگزار میکرد. او در ۱۹۲۴ شروع به نوشتن برای اکونومیست اتریشی کرد و چند ماه قبل از اینکه راستگراها حکومت را به دست بگیرند و او را مجبور به تبعید کنند، سردبیری را برعهده گرفت. داسزینسکا در وین ماند و در تشکیلات یک ملیشیا مشغول شد. اما در ۱۹۳۶ او هم مهاجرت کرد و در مسافرخانهای در لندن مشغول به آشپزی شد. در ۱۹۴۰ کالج بنینگتون به پولانیی پیشنهاد یک کرسی برای ارائه داد و او به سمت ورمانت روانه شد. جایی که خانوادهاش به او پیوستند و او شروع به مکتوب کردن درسهایش کرد. «از ۱۹۲۰ تا کنون هیچوقت چنین زمان پرباری برای مطالعه و پیشرفت نداشتهام.»
پولانیی و نقاط ضعف سرمایهداری
پولانیی در همین زمان شروع به نوشتن «دگرگونی بزرگ» میکند. او در این کتاب پس از سخن گفتن درمورد نقاط قوت سرمایهداری به نقاط ضعف آن اشاره میکند. او مینویسد که تا ۱۸ ماه قبل از جنگ جهانی اول، ترکیبی از تجارت و سرمایهگذاری جهانی، صلح را میان قدرتهای بزرگ اروپا برقرار میساخت. با توجه به تعهدی که بانکهای مرکزی کشورها به تبدیل واحد پول خود به مقدار معینی طلا داشتند پول به سادگی میان مرزها جابهجا میشد. این هم باعث توازن تجارت بین کشورها میشد و هم نرخ نسبی ارزها را ثابت نگه میداشت.
اگر فروش کالاهای یک ملت از خریدشان بیشتر میشد طلا به کشور وارد میشد و باعث افزایش عرضهی پول و پررونقتر شدن اقتصاد آن کشور میشد و قیمتها را بهقدری بالا میبُرد که خریداران خارجی را از خرید منصرف کند. در این هنگام، صادرات، آنقدر روان که طبیعی به نظر میرسید، به مرحلهی قبل از رونق باز میگشت. مشکل آن بود که این سیستم میتوانست بیدلیل و بیهیچ ضرورتی بیرحم باشد. اگر یک کشور دچار رکود میشد یا واحد پولش تضعیف میشد، تنها راهکار پیش رو جذب پول خارجی بود. این کار با کمکردن اجباری قیمتها، افزایش نرخ بهره و کمکردن مخارج دولت رخ میداد که نهایتاً منجر به افزایش تعداد بیکاران میشد. پولانیی مینویسد:«نه از به رنج انداختن مردم و نه از فدا کردن استقلال کشور، از هیچ یک برای حفظ تمامیت پولی ابایی نداشتند.»
این سیستم تا زمانی پابرجا بود که کاری از دست آنهایی که زندگیشان به وسیلهی این سیستم نابود شده بود برنمیآمد. اما در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم حق رأی فراگیر شد. در دههی بیستم و سیام قرن بیست، دولتها شروع به حفظ شغل شهروندان با افزایش تعرفه کردند تا آنکه در سالهای آخر، این سیستم بهجای بازکردن مرزها، مرزها را مستحکمتر کرد و باعث به وجود آمدن چیزی شد که پولانیی آن را «یک نوع ملت سختپوست جدید» مینامید. ملتی که از تجارت بینالمللی میگریخت و وقوع جنگجهانی اول و دوم را اجتنابناپذیر میساخت.
در وین پولانیی میشنید که منتقدان، سوسیالیسم را آرمانی و غیرعملی میدانستند. استدلالشان هم این بود که هیچ قدرت مرکزیای توان آن را ندارد که به طور کارآمد، میلیونها خواسته، منبع و توانایی مختلف را مدیریت کند. در کتاب «دگرگونی بزرگ» پولانیی این نقد را به سمت خود منتقدان نشانه میگیرد. به عقیدهی پولانیی «آنچه که آرمانی و غیرعملی است یک بازار خودتنظیمگر است.» زندگی انسانها به اندازهی ریاضیات منظم نیست و فقط یک آرمانگرای متعصب میتواند باور داشته باشد که انداختن انسانها در مکانیزمی مانند سیستم پایهطلا و رها کردن این سیستم کاری عاقلانه است.
بنا بر مشاهدات پولانیی، در طول تاریخ، پول و تبادل کالاها در بطن فرهنگ، دین و سیاست نهادینه شده بودند. رها کردن یک ملت در دستان بازار خودتنظیمگر تا زمانی که بریتانیا در میانهی دههی سیام قرن نوزدهم تلاش به راهاندازی آن کرد هیچجا وجود نداشت و همین تلاش هم نیازمند هماهنگی و مدیریتهای پشت پرده بود. پولانیی به شوخی میگفت: «لسه فر برنامهریزی شده بود.»
از طرفی دیگر پولانیی باور داشت که مقاومت در برابر نیروهای بازار، که آن را «حرکت مخالف» مینامید، امری خودبهخودی بود که با توجه به اقتضای شرایط شکل میگرفت. او به قوانین مختلف اواخر قرن نوزدهم اشاره میکرد. زمانی که نظارت بر غذا و نوشیدنیها، یارانه دادن به آبیاری کشاورزی، قانونگذاری برای هوادهی معادن ذغالسنگ، اجباری کردن واکسیناسیون، محافظت از کودکان دودکشپاککن و غیره شروع به اهلیکردن نظام سرمایهداری کردند.
حامیان لسه فر از این قیدوبندها که برخلاف قواعد عرضه و تقاضا بودند نفرت داشتند. میگفتند که «هر مشکلی که هست از کامل اجرا نشدن این قواعد است.» اما جایگزین چه بود؟ حرکت ماشین لسه فر همانا و نابودی وحشیانهی تمام محیط طبیعی و مردمی که لسه فر از آنها استفاده میکرد همانا. مگر اینکه این ماشین محدود میشد.
پولانیی حصارکشی زمینهای انگلیس در قرن شانزدهم را مثال میزند. زمانی که مالکان، روستاها و اراضی عمومی را از هم میپاشاندند و تبدیل به مراتع شخصی میکردند. این تغییرات باعث افزایش بهرهوری شدند و علاوه بر افزایش محصول مرتع، قیمت آن را هم افزایش دادند. در بلندمدت هم باعث بهبود زندگی برای همه شدند. حصارکشی زمینها چیزی خوبی بود، ارقام که این را میگفتند. در کوتاه مدت اما این تغییرات دهقانهایی را که نمیتوانستند کار جدیدی پیدا کنند را بیچیز کرد. تنها به خاطر «حرکت مخالف» بود که انسانهای زیادی از سینهپهلو و گرسنگی نمردند.
این حرکت مخالف که به سردمداری سلطنت در مخالفت با پارلمان بود برای سالها ادامه داشت. اگرچه به نتیجه نرسید اما توانست با آرامکردن روند حصارکشی از بسیاری از مردم محافظت کند. حصارکشی آنچنان آرام پیش رفت که سه قرن بعد جان کلرِ شاعر در غزلهایش از پیشرفت آن گله میکرد.
ادامه دارد…
(این متن توسط حسین نقدبیشی ترجمه شده است)
منبع:
1 thought on “نظام سرمایهداری تهدیدی برای دموکراسی؟ (قسمت اول)”
Pingback: سرمایهداری و عقاید استوارت میل - اسکروج