در قسمت اول از خودکامگی و آوردن قدرت به سمت مردم گفتیم، در قسمت بعدی به راههایی برای بهبود ارتباط شهروندان با حکومتها پرداختیم و درباره اصلاح کلیستنس توضیح دادیم. در آخرین بخش سعی میکنیم نتیجهگیری کلی را ارائه کنیم.
نکته مهم اینکه، اصل اصلاح کلیستنس منحصر به فرد نیست. ما نمونه های بسیاری از مردم در سایر کشورهای دموکراتیک در سراسر قارههای مختلف داریم که کم و بیش همان کار را انجام میدهند. برای درک این موضوع میتوانیم به مثالهایی از huron و جامعههای lroquois اشاره کنیم که هر کدام از آنها به طبقات یا قبیلههای مختلفی تقسیم میشدند و به صورت واضح از لحاظ جغرافیایی مرز بندی شده بودن (مثل جامعه ی آتن). این شاید مثل سیستمی به نظر برسد که دیر یا زود به اختلافات بین طبقاتی خواهد رسید اما huron ها و lroquois ها برای این مشکل هم یک سیستم مبتکرانه داشتند که بتوانند با بومی گرایی و قطب گرایی مقابله کنن.
آنها نه تنها جامعه را به طبقات مختلف تقسیم کردند(تشکیل شده از روستاها) بلکه طبقهای که این تقسیمات را انجام میداد هم تقسیم کردند. برای مثال اگر شما عضو قبیله گرگ در یک روستا در میان قبیله کایگوها در اتحادیه lroquois بودید، در نتیجه شما یک وابستگی طبیعی با افراد قبیله کایگو داشتید هر چند اگر این افراد در روستای دیگری باشند و همچنین شما یک وابستگی به افراد قیبله خود نیز دارید. مقصود واضح این سیستم این بود که پبوستگی جامعه بیشتر بشود تا مرزهای این قطببندیها در بین قبایل کم رنگتر شود.
مردم امروز در جوامع قطبی میتوانند از سیستم قبیله Iroquois و ۱۰ قبیله آتنی درس بگیرند. همانطور که ماهیت قبیلهایتری در کشورهایی مانند ایالات متحده داریم، شاید بتوانیم از جوامعی که قبیلههای خود را دارند بیشتر بیاموزیم. این آموزهها بررسی این امر است که چگونه نهادهای سیاسی و اجتماعی مختلف میتوانند در ایجاد پیوند به افرادی که در مکانها و زمینههای مختلف زندگی میکنند و دارای عقاید بسیار متفاوت هستند، کمک کنند. ایده مطرح شده در اینجا، کمک به تقویت و اتحاد جامعه با ایجاد پیوندهای جدید در خطوط دو قطبی است.
فقدان بوروکراسی دولتی دلیل عمده ای بود که ثابت کرد دموکراسی اولیه برای بسیاری از جوامع چنین شکل پایدار حکومتی است. با قدرت خودمختاری اندک -جدا از توانایی اقناع- کسانی که دوست داشتند به عنوان خودکامه حکومت کنند، خود را بدون هیچ وسیلهای برای این کار مییافتند. نکته این بحث این بود که در خیلی از دموکراسیهای ابتدایی، کسانی که از تصمیمهای بخش مرکزی ناراضی بودند به راحتی میتوانستند از مشارکت در آن جامعه امتناع کنند و یا حتی به یک اجتماع دیگر بپیوندند. آن جامعه خیلی شبیه اجتماعهای آنلاین امروزه ماست که در حال حاضر مورد توجه هست و گاهی نیز میتوان به آنها “دیکتاتورهای خیرخواه” گفت که هیچ قدرتی برای اعمال قانونهایشان ندارند.
دموکراسی مدرن فاقد حمایتهایی از قدرت مرکزی است که دموکراسیهای اولیه از آن برخوردار بوده است. در عین حال، داشتن یک دولت مرکزی قدرتمند میتواند به یک جامعه امکان دستیابی به اهدافی مانند آموزش جهانی و شکوفایی را بدهد. سوال این است که چگونه می توان در یک کشور با حفظ دموکراسی زندگی کرد؟ انجام این کار مستلزم هشیار ماندن درباره تخطی قدرت دولت مرکزی است تا اینکه امیدوار باشید قانون اساسی یک کشور بتواند از حمایت کافی برخوردار شود.
کسانی که در مورد قانون اساسی ایالات متحده در سال ۱۷۸۷ بحث کردند، خطری را که یک ایالت مرکزی متجاوز به وجود آورده بود، تشخیص دادند. مصالحهای که آنها به دست آوردند منجر به یک سری کنترل و توازن گسترده شد که برای مهار قدرت دولت طراحی شده بود. دولت دونالد ترامپ، رئیس جمهور پیشین ایالات متحده نشان داد که چقدر قدرت اجرایی می تواند علی رغم همه تدابیر محافظتی مهم در نظر گرفته شود. در برخی از کشورهای اروپای شرقی، الگویی مشابه رخ داده و حتی بسیار فراتر رفته است.
در دهه ۱۹۹۰ اعتقاد بر این بود که کنترل و توازن محافظت از دموکراسی شامل عضویت در اتحادیه اروپا و پایبندی به مجموعه گسترده قوانین فراملی آن است، اما در این دهه حزب فیدز در مجارستان و همتایان قانون و عدالت آنها در لهستان نشان دادهاند شکستن بسیاری از هنجارهای دموکراتیک -و در واقع بازنویسی قوانین رسمی- بدون داشتن عضویت در اتحادیه اروپا به عنوان یک پشتوانه موثر عمل میکند. به نظر می رسد عبرت از همه این موارد این باشد که گرچه طراحی یک قانون اساسی امری مهم است، اما پس از آن مرحله حفظ یک دموکراسی سالم در برابر قدرت اجرایی نیاز به هوشیاری مداوم دارد.
دهه های اخیر شاهد گسترش قابل ملاحظه ای در قدرت ریاست جمهوری بوده ایم که دموکراسی آمریکا را به خطر می اندازد
بهترین راه برای محدود کردن قدرت اجرایی –بازگشت دوباره دموکراسیهای اولیه– این خواهد بود که آن را شدیدا به وسیله نداشتن اجازه ایستادن جلوی ارتش و نه دسترسی داشتن به دیوان سالاری مالیاتی محدود کنیم. ما میتوانیم در اینجا به سناتور آمریکایی تد کروز اشکاره کنیم که به عنوان یک نامزد ریاست جمهوری در سال ۲۰۱۵ پیشنهاد لغو درآمد سرویس داخلی را داد. این که چطور پروسه استبداد بعد از سی سال جنگ ۱۶۱۸-۴۸ کنار زده شد خودش ذهنها را درگیر کرده است.
در قرن ۱۸ اندیشمندان متوجه یک ارتش آماده به خدمت شدند که در موارد خاصی دعوت به خشونت میکردند. اما در مکان هایی که مردم ناراحتی عمیقشان را بیان میکردند –انگلیس و مستعمراتش– سرانجام با افزایش قدرت دولت مرکزی برای استخراج منابع و استفاده از اعمال قدرت نتیجهاش نابودی دموکراسی نشد. دلیل این اتفاق این است که زمانی که یه قانون مشورتی و سنتی اول ایجاد میشود این امکان هست که یک مجری قانون یا نماینده مردم شروع به ساخت و کنترل دولت مرکزی کنند. سوال اصلی این است که آیا ظهور یک دولت قدرتمند بستگی به قوانین جمعی گذشته دارد یا بالعکس؟
زمانی که ساخت یک حکومت جمعی مقدم بر ساخت دولت باشد این میتواند به استحکام دموکراسی کمک کند اما باز این توالی به تنهایی کافی نیست. اینها همه در نهایت به تک تک سیاست گذاران –و همچنین به تک تک مردمی که به آنها رای میدهند- بستگی دارد که چقدر با تلاش مجریان برای کسب قدرت مقابله کنند. در کشوری مثل مجارستان که دموکراسی در آن سن زیادی ندارد، شاید شکست چنین مکانیزمی خیلی دور از ذهن نباشد اما در کشوری مثل آمریکا این خیلی تعجب آور خواهد بود که ببینیم اقدامات ترامپ تا این حد غیر لیبرالی باشد. البته اکثر اینها نتیجه قدرت مجری قانون است.
در مورد آمریکا بحث و جدلهای زیادی سر این وجود داره که چطور دولت ترامپ تا کنون توانسته اینقدر پیش برود. مخصوصا که در دهههای اخیر ما شاهد افزایش قابل توجه قدرت ریاست جمهوری بودهایم که در آخر میدانیم این باعث به خطر افتادن دموکراسی خواهد شد. در یک کتابی که یک دهه پیش چاپ شده بود، بروس اکرمن محقق برجسته حقوق این روند را اینگونه بیان میکند که -چیزی که در دو دولت دموکرات و جمهوریخواه رخ داده – این خطر را به همراه دارد که کاخ سفید به جایی برای افراط گراهای کاریزماتیک و بوروکراتیکهای بیقانون تبدیل بشود. ما باید درباره چنین هشدارهایی خیلی هوشیارانه عمل کنیم.
درسهایی که کاملا واضح هستند: ما در بهترین موقعیت برای حفظ دموکراسیهایمان قرار گرفتهایم اگر بتوانیم تشخیص بدهیم که تاریخ دموکراسی بسیار وسیعتر و عمیقتر از چیزی است که ما عموما فرض میکنیم. مردم سرتاسر جهان و در طول تاریخ نهادهایی از دموکراسیهایی ابداع کردند و آن را تمرین کردند. ما اکنون میتوانیم از تجربیات آنها درس بگیریم تا ببینیم چگونه میتوانیم دموکراسیهای امروزه را مستحکمتر کنیم.
نویسنده: David Stasavage | مترجم: امین قطبیفر
منبع: aeon
1 thought on “دموکراسی و آموزههایی از آن (قسمت آخر)”
Pingback: دموکراسی و آموزههایی از آن (قسمت اول) - اسکروج