کاتنر به پاسخ معمول مدافعان لسه فر که معتقدند گذار از تولید کالا به تولید خدمت در یک اقتصاد بالغ حتمی است و اینکه بالغشدن صنعت آمریکا به معنی ریزش کارگران فارغ از سیاستهای دولت است گوش نمیسپارد. حتی ایچنگرین، منتقد جهانیشدن، هم در «وسوسهی پوپولیست» یادآوری میکند که اگر نسبت کارگران استخدامشده در صنعت آلمان در بین سالهای ۱۹۷۰ تا ۲۰۱۲ را هم ترسیم کنیم، خط نزولیای داریم که بسیار مشابه همان خط در آمریکا است.
این در حالی است که آلمان پول زیادی را خرج دورههای کارآموزی و آموزش کاری کرده است. انقلاب صنعتی در ابتدا ثروت زیاد با توزیع متناسبی را ایجاد کرده بود. یک کشاورز بیکار شده شغلی در یک کارخانه میگرفت. قدرتش برای تولید همگام با درآمدش چندبرابر میشد، بیآنکه لازم باشد آن شخص چیز زیادی بیاموزد. اما از زمانی که کارخانهها بهرهورتر شدند کارگران کمتری هم برای ادارهیشان لازم بود. یک تحقیق نشان میدهد که ۸۷ درصد کارهای نابودشده به خاطر کارایی بیشتر از بین رفتهاند.
وقتی که یک کارگر، کارخانه را ترک میکند، قدرتش در تولیدِ چندبرابریِ ثروت از بین میرود. تنها راه زیادکردن دوبارهی آن تحصیل است. اینکه یاد بگیرد چگونه یک هوشبر شود یا یک کافهدار. اما دستیابی به حاصل بهرهوری در بخش خدمات بسیار سختتر از انجام چنینکاری در بخش صنعت است. یک سگچران میتواند تعداد کمی طناب را در دستش نگه دارد. در نتیجه اگر یک اقتصاد بدون آنکه یک هستهی صنعتی پایدار را نگه دارد شروع به خروج از بخش صنعت کند، کاراییاش پایین میآيد. چنین چیزی باعث رکود تورمی در آمریکای لاتین و آفریقای زیرصحرایی شد و نشانههایی مبنی بر کاهش قدرت درآمدی آمریکاییها هم وجود دارد.
با این حال، در همین کارخانههای باقیمانده هم، دستگاهها پیچیدهتر شدهاند. همان تعداد کم کارگران هم که استخدام میشوند نیاز دارند که آموزش بهتری داشته باشند. بدینگونه فاصله بین کارگرانی که آموزش دیدهاند و کارگرانی که از آموزش برخوردار نبودهاند بیشتر میشود. کاتنر چنین توضیحی را یک عذر با بطنی توهینآمیز میخواند. بطن این توضیح این است که «اگر زندگی اقتصادیتان تبدیل به جهنم شده است، تقصیر خودتان است». شاید کاتنر زیادهروی کرده باشد ولی او از ۱۹۹۱ به سیاستمداران آمریکایی دربارهی محافظت از مشاغل تولیدی هشدار داده است و از همان زمان هم به پولانیی اشاره داشته است.
اینها به کنار در بخشی از ماجرا حق با اوست: صحبت درمورد مشاغل ازدسترفته بهخاطر بهرهوری، وقتی که بحث درمورد مشاغل ازدسترفته بهخاطر تجارت است، عوض کردن بحث است. اقتصاددانها تخمین میزنند که پیشرفتهای اتوماسیون تنها سی تا چهل درصد از اضافه پولی که یک فارغالتحصیل از دانشگاه به دست میآورد را توجیه میکند. علیرغم اینکه درمورد کاهش سهم تولید از اقتصاد آلمان حق با ایچنگرین است، اما همین نسبت در ۲۰۱۲ برابر با ۲۰٪ بود، چیزی برابر با همین مقدار در آمریکایِ سه دهه قبل. اینها به کنار نزول این سهم در آلمان با شیب کمتری رخ داده. این یعنی بیتفاوتنبودن سیاستگذاران آلمانی به نوعی مؤثر بوده است.
در هر صورت اگر پوپولیسم را مسئله بدانیم، فرقی نمیکند که شغلها به خاطر تجارت از بین رفتهاند یا بهرهوری. یک تحقیق در سال ۲۰۱۶ نشان داد که در مناطقی که در صنعت از رباتهای صنعتی استفاده شده، رأیدهندگان بیشتری به ترامپ رأی دادهاند. بنا بر نتیجهی تحقیقات اگر اثر کالاهای چینی نصف میشد، احتمال این وجود داشت که ایالات میشیگان، ویسکانسین و پنسیلوانیا به هیلاری کلینتون رأی دهند. توضیحات اقتصادی این چنینی، البته، به چالش کشیده شدهاند.
در ماه آوریل، سیاستشناس، دیانا سی ماتز، تحقیقی را منتشر کرد که نشان میداد طرفداران کلینتون به اندازهی طرفداران ترامپ صدمهی اقتصادی دیدهاند و اینطور نتیجه گرفت که رأیآوردن ترامپ نتیجهی اضطراب سفیدها در مورد از دست دادن شأن و کنترل اجتماعی است. تعجببرانگیز نیست که کسانی که به ترامپ رأی دادند، رأیشان را مبنی بر شرایط شخصی ندادهاند. رأیدهندگان تقریباً هیچگاه چنین کاری نمیکنند. نتایج خود ماتز هم نشاندادهاند که احتمالاً مهمترین عواملی که منجر به رأی به ترامپ شدهاند، بدبینی نسبت به اقتصاد، و ترجیح نظر ترامپ درمورد چین بوده است. شاید ممکن نباشد که بتوانیم اضطراب اقتصادی را از از تفکر قبیلهای تمایز دهیم.
کاتنر که به دنبال یک «حرکت مخالف» پولانییشکل است تا از درندهخویی لسه فر بکاهد، مخالف تعرفهها نیست. تعرفهها از نظر اقتصادی بهرهوری را کاهش میدهند. اما اتحادیههای کارگری هم همینطورند و برای کسی که حامی پولانیی باشد، بهرهوری تنها دغدغه نیست. اقتصاددان هارواردی، دنی رادریک، در «حرف رک درمورد تجارت» مینویسد که تصمیمگیری درمورد حیات اقتصادی یک کشور «ممکن است شامل انجام انتخابهای توزیعی یا فدا کردن اهداف اجتماعی شود مانند بهدستآوردن پایداری به ازای دادن نوآوری».
انتخاب توزیعی به این معناست که انتخاب کنیم که چه کسی چهچیزی را با هزینهی چه کسی به دست میآورد. در نتیجه چنین تصمیماتی باید توسط سیاستمداران منتخب مردم گرفته شود و نه اقتصاددانان. آمریکا در دهههای هفتاد و هشتاد بر واردات از ژاپن سقف اعمال کرده بود. طوری که صدای رسانهها درآمد؛ تایمز نوشت «تهدید حمایتگرایی». اما به عقیدهی رادریک اگر به گذشته نگاه کنیم. اعمال انجام شده در آن زمان «پاسخی منطقی و خودجوش در برابر چالشهای توزیعی و وفقدادن خود با مسائل ناشی از ظهور یک رابطهی تجاری جدید بوده است».
مشاور اصلی ترامپ در حوزهی تجارت، مدیریت سقف واردات از ژاپن را در تیم ریگان بر عهده داشت. البته اتخاذ چنین رویکردی درمقابل چین امروزی که اقتصادش با اقتصاد آمریکا در هم تنیده شده احتمالاً به نتیجه نرسد. شاید آنقدری که برند ژاپنی میشناسید برند چینی نشناسید. این به این خاطر است که کالاهای چینی با نام آمریکایی و توسط شرکتهای آمریکایی به مشتریان آمریکایی فروخته میشوند. شاید محافظت از کالاهای چینی مطلوب کارگران آمریکایی باشد. اما چنین چیزی عموما مطلوب کسبوکارهای آمریکایی نیست. شاید به همین دلیل است که ترامپ از گذاشتن تعرفه بر آلومینیوم و فولاد به تهدید گاهوبیگاه به جنگ تجاری روی آورده است.
برای رسیدن به هدف کمپین انتخاباتیاش که آوردن تولید از چین به آمریکاست نهتنها باید تعرفه بگذارد بلکه باید شرکتهای چندملیتی را قانع کند که این تعرفهها پس از دورهی او هم دوام خواهند آورد. تنها آنزمان است که مدیرانعامل به این نتیجه خواهند رسید که نمیتوانند صبر کنند. و باید هزینهی شگرف انتقال سرمایه از چین و ساختوساز در داخل را بپذیرند. تصور به ثمر رسیدن طرح ترامپ سخت است، مگر اینکه ترامپ بر بخش خصوصی چنان کنترل سیاسیای پیدا کند که آمریکا از دههی چهل به خود ندیده است. چنین چیزی را نمیتوان از حساب انداخت خصوصا با توجه به وضعیت روسیه، چین، مجارستان و ترکیه؛ اما به نظر میرسد که هیاهوی ترامپ تنها باعث خواهد شد که کسبوکارها بیشتر در کسب رضایت او بکوشند تا بتوانند از او رفتاری مساعد بگیرند.
پولانیی در سال ۱۹۳۵ نوشت:«اصولا دو راه وجود دارد. گسترش اصول دموکراتیک از سیاست به اقتصاد، یا نابودسازی طیف سیاسی دموکراتیک به طور کلی». به عبارت دیگر: یا سوسیالیسم، یا فاشیسم. شاید انتخاب به این زمختی هم نباشد. در دوران طلایی اشتغال کامل آمریکا، اقتصاد از منظر ساختاری، بسیار به سوسیالیسم نزدیک بود. در حالی که با وجود دستهای محدودگر دولت، در هستهی خود سرمایهداری مانده بود. نتیجه این بود که کارگران هم، از ثروت کشور مستقیما سهم میبردند. اما طرحهای امروزی بر پایهی گرفتن مالیات از برندگان برای اجرای برنامه برای جبران ضرر بازندگان است. چنین ابزارهای بازتوزیعی، آنطور که کاتنر میگوید «بهینهی دوم»اند. چنین ابزارهایی به اتحاد اجتماعی کمکی نمیکنند. برندهها از پولی که از دست میدهند متنفرند و بازندگان هم وقارشان را از دست میدهند.
آیا ممکن است که به روزهای برابری درآمد کارگران بازگردیم، به جای آنکه به دنبال بازتوزیع ثانویه باشیم؟ در یک مقاله برای مجلهی دموکراسی، جنیفر هریس که در موسسهی روزولت کار میکند، پیشنهاد داده که ما تجارت جهانی را بهجای مانع، به چشم موتور محرک ببینیم. مثلا زمانی که دولتها قرارداد تجاری میبندند، میتوانند از شرکتهای چندملیتی بخواهند که به کارگران درصد بیشتری از درآمد مدیران عامل را بدهند. اگر چنین چیزی کار نکرد، بهتر است طرحهای بازتوزیع ثانویه شامل حال همگان شود نه اینکه فقط به قشری خاص تعلق گیرد. (مثلاً مرخصی والدین یا درمان رایگان برای همه).
اینکار باعث خواهد شد که مردم بتوانند از مزایا استفاده کنند. بیآنکه حس کنند مشمول کمک خیریه شدهاند. کاتنر از اسکاندیناوی مثالهای خوبی میآورد. در این مناطق دولتها مستقیماً به کارگران کمک میکنند. آنها به جای محدودکردن قدرت اخراج صاحبان کسبوکار، از طریق یارانه دادن به دستمزدها، مرخصیهای بازآموزی و شغلهای عمومی موقت به یاری کارگران میآیند. وزیر کار سوئد اخیراً به تایمز گفت:«ما از مشاغل محافظت نمیکنیم. اما از شاغلان محافظت میکنیم.» نابرابری دستمزد در اسکاندیناوی کمتر از آمریکاست و درصد بزرگتری از شهروندان کار میکنند.
شاید یک دولت بهتر بتواند از افزایش حقوق کارگران خود اطمینان حاصل کند؛ زمانی که طوری با آنها برخورد کند که گویی آنان به ذات خود ارزشمندند. درست است که دانمارک ۴.۵٪ از GDP خود را صرف کارگران میکند. چیزی بیش از درصد مخارج آمریکا برای دفاع. و درست که مطالعات نشان میدهند کشورهایی که تفاوت فرهنگی و نژادی زیادی دارند، سختتر به نوعدوستی و ایثار اجتماعی میرسند. با این حال، برنامههایی همچون تأمین اجتماعی و مدیکر زمانی که هنوز حال و هوای ایثار در اجتماع در سیاست آمریکا رواج داشت پایهریزی شدند، همچنان محبوباند. چرا برای برنامههای بیشتر تلاش نکنیم؟ ممکن است چنین کارهایی منطقی باشند؛ حتی اگر اعداد این را به ما نگویند.
(این متن توسط حسین نقدبیشی ترجمه شده است)
منبع: